Virgool - ویرگول
این حوضچههای اکنون
by Elahe malek mohammadiبه سهراب سپهری فکر میکنم و نغز عمیق واژههایش، که در عین سادگی غوغاست. به《زندگی آبتنی در حوضچهی اکنون است》گفتنش، و اینکه چه زلال بود، که چه زلال میدید.
و اگرنه، حوضچههای اکنون برای همهی ما، شاید، بیشتر منجلابهای اکنوناند! منجلابهایی که گاهی ما، از زحمت دستوپا زدن در آن هم سیریم.
این حتی بسته به روزِ خوب و روزِ بد زندگی ما نیست. در زمان سکون و آرامش و شادی حتی، اضطراب برای آیندهای که نمیدانیم، لذت زمان حال را از ما میگیرد؛ و در زمان غم، امید به فردا و سپیدی معهودِ پایان شب سیه، از رنجهای ما میکاهد. درواقع این گوشهی چشم داشتن به آینده، و این چشمانداز دور، چه در شادی و چه در غم، ما را به سمت اعتدالی ناخواسته سوق میدهد. اعتدالی که در قالب "هشدار" برای پس از شادی و "امید" برای پس از غم پدید میآید و جرئت لمس واقعیِ آنِ جاری را از ما میگیرد. آنی که باید عریان در مقابل ما نشسته باشد، و ما به هزار پرده از آن چشمپوشیدهایم.
حوضچههای اکنون ما پر از "خب، بعدشچیها" و "این نیز بگذردها"ست، و این خوف و رجاها مانند گلهای مرداب به دست و پایمان پیچیدهاند و ما را از وحشت به سمت آینده فراری میدهند. آیندهای به نام مرگ، که باز به قول سهراب؛ 《در سایه نشسته است [و با دهان باز] به ما مینگرد.》
الهه ملک محمدی