Virgool - ویرگول

دوران دبیرستان

by

بعضی از حشرات زندگی دگردیسی دارند یعنی زندگی مرحله‌ای.

در هر مرحله تغییرات بارزی در آنها روی می دهد از لارو به که از کرم به شفیره و از شفیره به موجود کامل تبدیل می شوند. حتماً تا به کنون شعرها و نثرهای متعدد در باب خروج کرم از پیله و پروانه شدن شنیده‌اید، آری درست به همین زندگی، زندگی دگردیسی می گویند. اما به نظر من این تنها حشرات نیستند که این گونه زندگی می کنند بلکه انسان ها بزرگترین حیوانات دو پایی هستندکه به شدت دگردیسی دارند . یعنی زندگی مرحله‌ای که با مراحل بیشتری از چهار مرحله زندگی حشرات میگذرد.

یکی از مهم ترین مراحل، دوران دبیرستان است.

از بحث تشبیه انسان به جک و جانور ها بگذریم دوران دبیرستان ظاهر زیبا و باطنی زشت دارد. خنده های سر به فلک کشیده امان نشان از ظاهر زیبای این عروس دوران جوانی و اشکهای گاه گاهمان از درون زشتش خبر می دهد.

تناقض در دبیرستان امری عادی است ،جوان‌های دبیرستانی بزرگترین خواسته خود یعنی خوشگذرانی را در دبیرستان دنبال می‌کند و با نقاب بچه درس خوان ها در سر کلاس درس حضور می‌یابند..... از دبیرستان خودم می‌گویم دبیرستانی سه طبقه در خیابان جانبازان که پهنای این خیابان دلکش جان می داد برای حرکات آکروباتیک موتورسوارانی که گاه و بیگاه تک چرخ زنان از روبروی تابلو دبیرستان ما عبور می کردند نمی دانم شاید دلیل اصلی نامگذاری این خیابان همین بود که هر از چند گاهی این عالی صفتان با کله به جایی برخورد کرده و موتورشان به فضا رفته و جانباز می‌شدند؛ البته در رکاب معرفت، که معمولاً این معرفت از اپراتور های ایرانسل و همراه اول سرچشمه میگیرد🤚😐

از صدای سوت ناظمان گرامیمان بگویم که هر سال عوض می شدند. تا به جیغ جیغ های یکی عادت می کردیم و صدای دلخراش شان را به گوش جان می سپردیم، نت صدای دیگری آغاز می شد و همچون ناخن بر دیوار روح ما کشیده می شد وما چاره‌ای جز آباد کردن اصل و نسب این عزیزان دل نداشتیم که نداشتیم....

از مدیرمان بگویم... خانم م.ص عجیییییییب مدیر پایه ای بود . با ما می گفت و می خندید و گاه گاه شیطنت می‌کرد، ما هم با مرام فردین منشانه هیچگاه سوء استفاده نکردیم و به اصطلاح آدم بودیم. م.ص همیشه خنده بر لب داشت مگر آن که پای منافع مدرسه وسط باشد یا پای یکی از گران قدران گردن کلفت اداره که با شکم قلمبه شان به مدرسه ورود می‌یافتند و دهان ما را غیر مستقیم آسفالت می کردند.

در آن زمان م.ص دیگر مثل همیشه نبود و جایش را از فرشته ای با مانتوهای زیبای رنگارنگ که دلمان به همان مانتوهای م.ص خوش بود بس که لباس‌های اتو نکشیده دیگر معلمان را تحمل کرده بودیم مانتوهای م.ص برای ما حکم تزیین دل را داشت؛آه قلم از دست رفت، داشتم می گفتم جایش را از فرشته ای با مانتوهای زیبای رنگارنگ به آن معلم بد ذات مشکی پوش در فیلم هری پاتر می‌داد و دگردیسی فوق‌العاده سریع ایجاد می کرد. در آن زمان پرنده ای هم بی اجازه وی پر نمیزد. دختران پر شور و ذوق مدرسه به عجوزه هایی تبدیل می شدند که از تمام صورت فقط بینی شان از مقنعه بیرون میزد و فقط دسته جارویی برای پرواز کم داشتند.

آه ،ازین نگویم، از این فلاکت ،از این غم که هر روز صبح در حین ورود به سالن اصلی صف به صف ناخن ها و آرایش صورتمان چک میشد که مبادا ناخن شست یکی از عزیزان از مقدار معین بیشتر باشد که مرزهای اسلام را جابجا کرده و ملل های بزرگ اسلامی را به جان هم بیندازد. از آن بدتر مجازات کسانی که یکبار هشدار کوتاه کردن ناخن را نادیده گرفته و به اصطلاح خود را به نفهمی میزدند آن بود که با ناخن گیر دفتر که همگانی بود ناخنهای گرام را بچینندو اگر ناخن گیر در دسترس نبود با چاقو......

از ابتکارات معاون های عزیز در پاک کردن لاک ناخن استفاده از قند بود، آن بدبخت فلک زده ای که اندکی لاک از عروسی عمه دختر عمه‌اش از دیشب باقی مانده و فراموش کرده بود پاک کند باید ناخن ها را به خاک فنا تقدیم می کرد و با قند آنقدر می سابید تا پاک شوند.

غول بزرگ مدرسه ما ، پله های طولانی اش بود.البته نه برای دختران پرشر و شور مدرسه بلکه برای معلمان عزیز و برخی عظیم .... که البته به نفع ما بود ؛ زیرا تا وقتی‌که عزیزان به کلاس برسند ، ما ده دوری با آهنگ امشب" دل من هوس رطب کرده " از "سندی " هنرنمایی می‌کردیم و همینکه در کلاس باز می‌شد،هنرجویان و هنر نمایان بلندمرتبه همچون میگ میگ بر صندلی ها نشسته و بلند صلوات محمدی پسند ختم می کردند . به گونه‌ای "ح "را از ته گلو و عربی تلفظ می نمودند که گویا لحظاتی پیش شیطان رجیم با بروبکس خود بود که آن وسط بندری می زد و این گونه ای دیگر از دیگردیسی فوق سریع در مدرسه ما بود.

با بعضی از آموزگاران کل کل‌های گسترده‌ای به راه می افتاد که نتیجه‌اش ترک کلاس توسط معلم عزیز بود. در آن هنگام یاران دبیرستانی ما گذر زمان را غنیمت دانسته و از دسته صندلی های نو و تر وتازه ایی که م.ص با هزاران بدبختی برایمان جور کرده بود، به عنوان تنبک استفاده نموده و گرانقدران آن آنقدر به وجد و شور می آمدند ،که مقنعه از سر بیرون کشیده و دستمال یزدی تهیه می‌کردند و چنان با آب و تاب کردی میرقصیدند که گویا مراسم ختم هیتلر را برگزار می نمایند.

داستان امتحانات ما طویل است.درسهایی بی مایه همچون مدیریت و هویت و سلامت از جمله دروسی بودند که وقت گذاشتن حتی برای ورق زدن کتاب هایشان را بر خود حرام دانسته مگر از برای نوشتن تقلب که جایز بود.

نرجس از جمله نیروهای خدوم و خودجوش عالی‌مقام در تقلب بود که یک کلاس بر انگشت تقلب ایشان استوار می ایستاد.با یک برگه با عرض ۳ سانت و طول ۱۰ سانت حدود نصف کتاب را تقلب می رسانید که خداوند او را خیر و برکت دهاد و زندگانی عریض و طویل......

دبیرستان زیبا به نظر می‌آید،اما غول بی شاخ و دم کنکور چنان اضطرابی در بطن تک‌تک ما نهاده بود که در حین خوشگذرانی هیچگاه لذت نبردیم و همواره عذاب وجدان و کنکور و درس خواندن در آن لحظه، همراه ما بود. اکنون در این قرنطینگی که فقط سایه غول کنکور بر بالای سرمان ایستاده آنقدر دلتنگ حال و هوای مدرسه یمان شده ام که خدا میداند.