Virgool - ویرگول
در باب یک بدفهمی درباره استقلال ملی: هم شرقی، هم غربی؛ جمهوری اسلامی
by tmuanjoman۱۳۹۹/۰۲/۲۱
میر آرمان عدنانی
دانشجوی کارشناسی ارشد جامعهشناسی
◾️در طول حیات جمهوری اسلامی، غرب ستیزان همواره منتقدین خود را غربزده نامیده و آنها را به عدول از ارزشها و آرمانهای انقلاب 1357 متهم کردهاند. شعارهایی که در صدر آنها شعار «نه غربی، نه شرقی؛ جمهوری اسلامی» قرار دارد. جریان رقیب نیز همواره در تلاش بوده تا ضمن غیرمنطقی دانستن این شعار، نشانههای نقض آن را توسط غربستیزان به واسطه برقراری روابط بسیار نزدیک سیاسی و اقتصادی با شرق نشان دهند. درگیری سفیر چین در ایران با سخنگو وزارت بهداشت در شبکههای مجازی به دلیل انتقاد جزئی وی از طریقه اطلاعرسانی بحران کرونا توسط کشور چین به نظر نشانه مهمی بود که نظر این جریان را تأیید میکرد. به خصوص آن که پس از این اتفاق، گروهی از افراد منتسب به همین جریان، شروع به عذرخواهی از سفیر چین بابت اظهار نظر این مقام مسئول ایرانی کردند. به بیان دیگر وقوع این ماجرا بیش از هر چیز نشان دهنده آن بود که تلاش این جریان جهت عدم رابطه با غرب و به خصوص آمریکا نه از جهت دلسوزی برای استقلال و منافع ملی، بلکه به دلیل دلبستگی به شرق و رفیق پینگ است.
مفهوم استقلال در بستر زمان
جست و جوی مفاهیم در خارج از بستر تاریخ و زمانی شکلگیری و یا کاربردشان، نتیجهای جز بدفهمی به ارمغان نخواهد آورد. مفهوم استقلال ملی نیز استثنای این قاعده محسوب نمیشود. استقلال ملی به عنوان یکی از شعارهای اصلی جنبشهای سیاسی یک سده اخیر ایران نیز باید در همان بستر زمانیشان بررسی شود. استقلال همواره یکی از رکنهای ثابت خواستهها و تمنیات اساسی ایرانیان در تاریخ معاصرشان بوده که تجلی اصلی آن نیز در دو حادثه ملی شدن صنعت نفت و انقلاب 1357 قابل مشاهده است. جنس استقلالطلبی انقلابیون 57 چیزی فراتر و متفاوتتر از جنس استقلالطلبی مشروطهخواهان حامی محمد مصدق در ماجرای ملی کردن نفت نیست. از همین جهت برای فهم تفاوت مفهوم استقلال در شعارهای انقلاب 1357 با فهم امروز از آن یا به عبارتی مدل به اجرا درآمده آن در عرصه سیاست بینالملل در طول چهار دهه گذشته باید به مرور حوادث دهه سی شمسی و رخداد ملی شدن صنعت نفت پرداخت و به دنبال معنای استقلال ملی در آن بستر زمانی گشت.
از موازنه مثبت تا موازنه منفی
با مطالعه تاریخ معاصر ایران میتوان متوجه شد که دخالت کشورهای خارجی در امور اداره کشور در برخی از موارد تا آنجا گسترش مییابد که شهروندان به دنبال پاسخی برای این سؤال خود بودند که چه کسی مسئول حقیقی اداره کشور است. شخص شاه یا نخستوزیر و یا سفرای بریتانیا و شوروی و یا سایر ابرقدرتها. در این برههها وضعیت بغرنج اقتصادی- نظامی ایران در برابر کشورهای توسعه یافته و صنعتی شدهای چون بریتانیا و شوروی همواره ایران را در موضعی پایینتر نسبت به آنان قرار داده و این کشورها نیز به ایران به مثابه همسایهای که اموالش را به راحتی میتوان به تاراج برد نگریستهاند. همین امر باعث شد که ایران در سالهای طولانی با اتخاذ سیاستی تحت عنوان موازنه مثبت، تلاش کند تا با دادن امتیازهای سیاسی و اقتصادی مساوی به هر دو کشور، مانع از بین رفتن تمامیت ارضی و حفظ استقلال شود. استقلال ملی در این بستر است که معنا میگیرد و حامیان کثیری میان روشنفکران و سیاستمداران ایرانی پیدا میکند. یعنی دقیقاً در زمانی که در مهمترین رویدادهای کشور و تصمیمگیریهای خرد و کلان از تصویب قانون در مجلس گرفته تا انتخاب نخستوزیر و حتی سیاستهای مربوط به اداره کشور رد پای دول خارجی دیده میشود. محمد مصدق نیز فرزند زمانه خویش است. این شخصیت قابل ستایش ملیگرا در دهه سی شمسی در مواجه با این دخالتها دست به ایجاد تحولی بنیادین در سیاست خارجی و روابط ایران و ابرقدرتها زد و سیاستی تحت عنوان موازنه منفی اتخاذ کرد. در این زمان سیاست ایران برخلاف گذشته مبتنی بر اعطای هیچ گونه امتیازی سیاسی و یا اقتصادی به بریتانیا، شوروی و حتی آمریکا بوده و دولت مصدق سعی میکند با کوتاه کردن دست تمام این کشورها از منابع ملی، بینشان نوعی موازنه برقرار کند. ملی کردن صنعت نفت و عدم انعقاد قرارداد نفتی با شوروی نیز در راستای همین سیاست است. اما نکته مهمی در میان بوده و آن هم این است که سیاست موازنه منفی تحت هیچ عنوانی به معنای قطع رابطه با این دو کشور و یا سایر کشورهای جهان نبوده بلکه مصدق در جریان مذاکراتش با بریتانیا بر سر توافق بر ساز و کارهای ملی شدن صنعت نفت ایران، میپذیرد که نه تنها از مقدار فروش نفت نکاهد و بازار نفت را دچار بحران نکند بلکه نفت را به همان مشتریان سابق شرکت نفت ایران و انگلیس بفروشد. در قبال شوروی نیز با وجود مشکلات مصدق با خط فکری حزب توده و کمونیسم، وی هرگز به دنبال برقراری رابطهای دارای تخاصم با شوروی نبود. استقلالطلبی مبارزان انقلاب سال 57 نیز واکنشی است به برهم خوردن استقلال کسب شده توسط مصدق و کودتا 28 مرداد سال 1332 به رهبری آمریکا و بریتانیا و همچنین تبدیل شدن ایران به دست نشانده این دو کشور در دوران پهلوی دوم است.
هم شرقی، هم غربی؟
تسخیر سفارت آمریکا در آبان ماه سال 1358 (تنها تسخیر و نه گروگانگیری پس از آن اگر باز در بستر زمانی خود تحلیل شود امری توجیه پذیر است) از جمله عواملی است که سمت و سوی دیگری در عرصه سیاست بینالملل به استقلالطلبی ایرانی میدهد. قطع رابطه امریکا با ایران که تا قبل از آن نه تنها صحبت چندانی از آن در میان نبود، بلکه مذاکرات دو کشور در سطح بالاترین مقامات دیپلماسی و اجرایی در جریان بود، عاملی شد که استقلال ملی، مفهوم دیگری به خود گرفته و معنایی جز قطع رابطه با قدرتهای جهان و اتکا صرف به توان داخلی، آن هم در عصر حاکمیت اقتصاد باز و جهانی، ندهد.
پس از گذشت حدود چهار دهه از انقلاب سال 57 و دوری از هیجانات اولیه انقلاب به نظر ماجرای رخ داده میان سفیر چین و مقام دولتی ایرانی حکایت از این امر دارد که حتی جریانات دست راستی نیز به اهمیت داشتن روابط اقتصادی و سیاسی با سایر کشورها و به خصوص ابرقدرتهای صنعتی و توسعه یافته پی بردهاند. به نظر میرسد با صورتبندی مجدد مفهوم استقلال و بازگشت به همان معنای خود در سال 57، نه تنها میتوان با شرق و غرب روابط تجاری و دیپلماتیک هم جهت با منافع ملی داشت بلکه میتوان شعار «هم شرقی، هم غربی؛ جمهوری اسلامی» را جایگزین شعار پیشین کرد؛ بدون آن که استقلال ملی و ارزشهای این چنینی دچار خدشه شود.
◾️نشریه و پادکست آذر، انجمن اسلامی دانشجویان پیشرو دانشگاه تربیت مدرس