Virgool - ویرگول

یادداشت درباره کتاب " چشم سگ " نوشته عالیه عطایی

by
https://files.virgool.io/upload/users/21325/posts/ypyjedbtevm7/pqhjijebexgj.jpeg
مریم تاواتاو

حضور افغان ­ها در ایران و تجربۀ دوگانگی در تابعیت و تقابل تعلق به دو خاک ، موقعیت غریبی را ایجاد می­کند که "عالیه عطایی " به ­عنوان کسی که اصالتا اهل کشور افغانستان است و سال­ ها در ایران زندگی کرده ، به­ خوبی توانسته از پسِ بیان این نوع قصه­ گویی بربیاید و با کتاب " چشم سگ" که این روزها به بازار آمده ، نوع متفاوت ­تری از موضوعات داستانی را طراحی و بیان کند . چشم سگ ، متشکل از هفت داستان کوتاه با درون­ مایه مهاجرت و افغانستان است ؛ هفت داستان که جنبه ­های مختلفی از تغییر اقلیم و تاثیر آن در زندگی فرد مهاجر را کنکاش می­کند و در این میان تنها به یک نگاه واحد ، پیرامون این جابجایی مکانی ، قناعت نکرده بلکه سراغ گروه ­های مختلفی رفته که گاه در قبال مهاجرت ، داشته ­های زیادی کسب کرده ­اند و با رفاه اقتصادی روزگار سر می­کنند و یا برعکس ، آنها که تجربۀ مهاجرت برایشان مترادف سختی و آوارگیِ مضاعف بوده و هجا به هجای غربت را تا عمیق ­ترین بخشِ معنای کلمه ، لمس کرده­اند .

جملات عالیه عطایی ، در عین ایجاز ، دارای نوعی صلابت در گفتار بوده و حضورِ اتفاق در صحنه به صحنۀ هر داستان ، فرصت نوعی ماجراجویی در بابِ ادبیات مهاجران افغان را به خواننده می­دهد ؛ جنسی از ادبیات که در فضای نشر ایران ، کم تر بدان پرداخته شده . نویسنده از تجربه زیسته خود استفاده کرده و با توجه به مواجهه ­اش با فرهنگ ایران و افغانستان ،گنجینۀ متنوعی از شناخت آداب و رسوم هر دو کشور را به دست آورده و با وارد کردن این مفاهیم در بستر داستان ، روایت­ های جدیدتری را بیان کرده است .حتی انتخاب نام کتاب نیز شروعی طوفانی در بسطِ ایدۀ خلاقانه ­ای است که در بازگویی روایت­ ها استفاده شده. عطایی در متنِ داستان­ها نیز با تسلط به ادبیات فارسی و واژگان ویژۀ افغانی ، ظرف بزرگی از کلمات را در اختیار گرفته و با تکیه بر توانایی عظیمش در ساخت عبارات و ترکیبات داستانی ، توانسته خواننده را پیشِ روی جهان تازه ­ای از قصه قرار دهد ؛ جهانی که نابسامانی­ های سیاسی و اقتصادی ، جنگ و ناامنی ، شخصیت ­هایش را وادار می­کند تا از اقلیم خود دور شوند و مکان دیگری را برای ادامۀ زندگی انتخاب کنند و این تغییر در محل اقامت ، در جزئی­ ترین مسائل، تاثیر گذاشته و ردپای جدا شدن از پوستۀ اولیه شکل­ گیریِ اجتماعی­شان ، در تمام سنگ فرش­های زندگی ِ این افراد دیده می­شود .

درواقع ، تجربۀ مهاجر بودن ، جهان عظیمی را پیش روی نویسنده می­گذارد که فرصت تقابل داستان های مختلف را به او می­ دهد . به عبارتی عطایی توانسته از طریق تجربۀ این فضا ، ساختمان متفاوتی از داستان پدید بیاورد .از طرفی اشتراکات فرهنگی دو کشور ، قرابتی در همذات ­پنداری در تخیلِ خوانندۀ ایرانی ایجاد می­کند . بخش­ هایی از کتاب ، بازگوی رفتار و ویژگی­ های ایرانیان به ویژه در مواجهه با یک افغان است . کتاب ،رنگ و بو دارد و این تبلور رایحه ، ناشی از توصیفات رنگارنگی است که نقش به سزایی در صحنه­ پردازی داشته است .

اینکه آیا با دور شدن از اقلیم و نگارش می­توان هر اثری را شایسته طبقه­ بندی در ادبیات زیرمجموعۀ مهاجرت در نظر گرفت یا نه ، موضوعی است که دیدگاه ­های بسیاری حول آن می­چرخد . واضح است بازتاب مهاجرت در جایی که با ارزش­ ها و مفاهیم فرهنگی هر دو کشور مبدا و مقصد ، نزدیکی فکری صورت گرفته ، می تواند کار منحصربه ­فردی محسوب شود .انعکاس تصویر مهاجرت ، حرکت روی یک خط مرزی باریک است که شاید در تقابلِ این دو، هویت تازه ­ای شکل بگیرد . از طرفی تعریف مرز و احساسات وطن­ خواهانه ، موضوعی است که گاه با تعصب به آن نگریسته شده ؛ تعصبی که اگرچه صاحبانش عنوان روشنفکر بودن را به دوش می­ کشند اما نتوانست ه­اند خود را از پس نگاه بیهودۀ برترپنداریِ خویشتن، نجات دهند و هنوز تبار و نژاد و خون را دست­آورد می­ پندارند و عقبۀ خود را نشانه ­ای از لیاقت در نظر می­ گیرند. مگر نه آنکه هیچ کدام از انسان ­ها اختیاری در انتخاب وطن نداشته ­اند ؟! پس چگونه می­ توان فردی را به واسطۀ تعلق به خِطّۀ خاصی ، سرزنش کرد و یا به دیدۀ حقارت به او نگریست ؟ معنای عدالت و پرهیز از تعصبات نژادی آنجا نمود پیدا می­ کند که ارزش یک انسان به مرزی که به آن تعلق داشته متصل نمی شود و انسانیت ،یگانه مبنا برای ارزشمندیِ یک فرد محسوب می­ گردد و نه تعلق به جایی که در انتخاب برای وقوع تولدش در آن مکان ، دخالت نداشته .

نگاه نویسنده به زن در چشم سگ ،مقوله ویژه­ ای است . آنجا که یک زن می­ تواند از پس نگاه های دیگران معنای مختلف را ترجمه کند و می ­فهمد بیگانه بودنش در یک کشور در مواجهه با تعصبات، چارچوب غربتی را ترسیم می­ کند که اضلاعِ آن، حتی تا پای شخصی ­ترین مسایل نیز به میان می­ آید . برای مثال در داستان " شب سمرقند " یک زن برای عشقش راه زیادی را طی می­ کند و حتی به دلیل تسلطش بر زبان روسی ، وارد یک ماجرای جاسوسی می­ شود . شب سمرقند ، بی ­شک یکی از بهترین روایت­ های اخیر داستان­ های جاسوسی است که اوج نبوغ نویسنده را در تلفیق حس­ های مختلف مادی ، احساسی، زن بودن ، مادری ، عشق و انتخاب اشتباه و تاوان را نمایش می­ دهد . جاگذاری این ابعاد برجسته در طول یک شب و روایت داستان آن هم به شکلی عمیق ، ردپایی از انعکاس رفتار یک فرد و تاثیر آن بر سرنوشت جماعت دیگر را به شکل ماتریسی نشان داده است . نمایشی از اتصال حلقه­ های عالم که هر ضربه و حرکت بر دیگری تاثیر دارد و این تاثیر البته سرنوشت جمعی ما را می­ سازد .

شاید خواندن این کتاب ، نوعی تلنگر برای بازبینی رفتار ما ایرانیان در مواجهه با عزیزان افغان باشد ؛ اینکه بپذیریم آنجا که غربت به طعام هر روزۀ یک فرد اضافه شود، تیمار زخمی که جدایی از وطن و دوری از خویشاوند و هم­زبان پدید آورده ، مرهم می­طلبد. به نگاه ، به حرکت ، می­توان باری مضاعف روی دوش این غریب گذاشت و یا جلوه ­ای از امید و پیشرفت نشانش داد تا او که مبهوتِ خشونت و گستردگی تنهایی ، جهان را به ظلم دیده ، کمی از عاطفه و محبت از سوی کشوری که به آن پناه آورده ، بهره ­مند شود ، شاید ذره ­ای از سختیِ زندگی، برایش کاسته شود ... به لحظه­ ای و یا به اندازه روزنه ­ای هر چند کوچک اما پرنور ...