Virgool - ویرگول
مرد بی حوصله و همقفس کندذهن، به همراه یک گربه
by uniteهمراهی را مدت ها در کنار خود داشتم تا که همین حالا از رنجش رهایی یافت. گرچه فکر می کنم رنج هایش ساخته دست خودش بودند.
نه تنها او، همهٔمان همین طوریم. دغدغه و اضطراب داشتی نیست، ساختنی است اما وی باور نمی کرد. هر زمان که سعی داشتم حمایتش کنم می گفت: ذهن مرا سمت افکار نکش... هرچه بیشتر در افکارم غرق می شوم از آنها بیشتر لذت خواهم برد. آنها احساساتم را سوی انحطاط می برند.
عاشق پرواز بود و هرروز، سخت مشغول تماشای آسمان. با اینکه هیچکداممان تا به حال از این قفس خارج نشده بودیم، می خواست زندگی خارج از این جای تنگ را تجربه کند.
این هم یکی از مشکل هایش بود... مطمئنا از این هدفش هم خسته خواهد شد. اگر از لحظه ای که در آن حضور داری لذت نبری، از هیچ آینده ای لذت نخواهی برد چون آینده، حالا ای است که بعداً ایجاد می شود. پس از مدتی همهی تازگی ها از بین خواهند رفت.
این قفس کوچک به طرز افتضاحی مشابهت قابل توجهی با سطل زباله داشت. حالا که از این پایین آن را تماشا می کنم، بُعد جدیدی از کثافت به چشم می خورد! هر چه زیر پایمان می ماند، پس از مدتی از قفس به زمین می افتاد. رها می شد در حیاط پخش و پلا میشد.
مقصرش صاحب لاقید این خانه است. نمی خواهم زیاد از این مرد هیجان پرست حرف بزنم!
با این حال که هیجان پرست هم اسم مناسبی برایش نیست... علاقه او به هیجان های سطحی، چشم او را به هیجان های بلند مدت کور کرده. عاقبت یک بی حوصله همین است. یک مرد سطحی. مردی که زمانی را باید به تفکر درباره وی اختصاص داد، که چگونه این حجم از حماقت را در مغزی به این کوچکی جا داده!
وقتی با یک ماهیت عمیق مواجه می شوید باید به آن فرصت دهید... این کاری است که بی حوصله ها انجام نمی دهند.
از همان ابتدا به تصمیم همراهم مطمئن نبودم ولی فکرش را نمی کردم که مارا به کام مرگ ببرد.
دوستم هر روز به آسمان خیره می شد...
شاید بهتر باشد او را دوست خطاب نکنم... همقفس اسم بهتریست. اگر شرایط را به دست می گرفتم سمت این موجود متوهم نمی آمدم. همیشه بهترین وضعیت موجود را می دید اما اسم این خوشبینی نیست.
خوشبینی متفاوت با توهم است. گرچه اوایل، خوشبینی نیز توهم است! اوایل اگر متوهمانه فکر نکنی، واقعیت ها بر اساس حقایق دلخواهت نخواهد شد. اگر اوایل متوهم نباشی، واقعیاتت همان هاییست که برای سایرین واقع می شود... در حالیکه هر کس در زندگی خود تجارب و موقعیت هایی دارد که با زندگی دیگری متفاوت است. زندگی یک امتحان است... خیلی ها مردود می شوند چون سعی می کنند از روی دست هم بنویسند درحالیکه سوالات موجود در هر برگه متفاوت است.
هرکسی حقایق زندگی خودش را دارد... که باید واقعیاتِ واقع نشده را براساس آنها بچیند، و این نیازمند توهم است. یک توهم کوتاه مدت که شاید دیگران به آن بخندند.
اما این همقفس لعنتی تمام عمرش را در وضع توهم است! امروز نیز تصمیم گرفت که از قفس خارج شود...
تصمیم گرفت از قفس خارج شود و به آسمان پرواز کند. قرار شد که مدتی را با هم پرواز کنیم و وقتی از اینجا فاصله گرفتیم، طنابی که مارا اسیر هم کرده بود را باز کنیم.
در را باز کرد. خارج شدیم و ناگهان به زمین کوبیده شدیم.
مشکل این بود که تا به حال برای بخش سخت نقشه اش فکر نکرده بود.
مشکل این بود که هیچ وقت احتمالات خطرناک را پیشبینی نکرده بود، چون به خیال خودش او را بدبین خواهد کرد.
مشکل این بود که همیشه سرش رو به آسمان بود.
مشکل این بود که همیشه سرش رو به آسمان بود و گربه داخل حیاط را ندیده بود.