Virgool - ویرگول
وقتی میگم پیر شدم شوخی نمیکنم
by فراموشکاربا سرعتی خیلی کمتر از یه آدمیزاد معمولی دارم کار میکنم، یه چیزی تو مایههای تنبل یا کوالا. خودم فکر میکنم آثار پیریه. البته به هر کی میگم پیر شدم میخنده، یه جورایی هم راست میگند، تو جامعه ما سن من پیر نیست، خیلی مونده تا پیری، حداقل ده بیست سال.
ولی من اسمشو میذارم پیری، حالا هر چی میخواد باشه. از این حرفهای انرژی مثبت و اینا هم بریزید دور. فقط دوست دارم بخوابم، یا لش کنم، یا یه چیزی بخورم، حالا در حال لش کردن و خوردن هم فیلم ببینم و نمیدونم یه کار بیزحمت بکنم. هر وقت هم که حالشو داشتم یکم کار کنم اونم تفننی و یا به کارای خونه برسم و یکم دور و برم رو برای آسایش و آرامش خودم بهبود بدم. با این اوضاع چیام من؟ پیرمردم دیگه.
یادمه قدیما، روزگار جوانی، مثل اسب کار میکردم. چیزی به اسم خستگی برام معنی نداشت. حتی پیش میومد که به راحتی سه روز نمیخوابیدم. یه موجودی بودم که نگو. اما حالا از خواب بیدار میشم میخوام بخوابم که خستگی خوابم در بره. به نزدیکای ۱۶ ساعت بیداری میرسم دیگه گیج میزنم و توان کار ندارم. حتی برای فیلم دیدن هم توان ندارم.
الانم یه لیست درست کردم از کارهایی که باید آماده میکردم و عقب افتاده و برای جلسه صبح باید آماده باشه. یکمش رو آماده کردم ولی بیشترش مونده. ولی دیگه گیج میزنم. یعنی مخم نمیکشه انگار.
گفتم بیام یه سری بزنم بعد چند روز و یکم بنویسم شاید حالم تغییر کنه و بشینم سر بقیهٔ کار، اما انگار فایده نداره، دارم خمیازه میکشم. با این اوضاع صبح قراره فحش بخورم موقع تحویل و پرزنت.
خب دیگه انگار حال نوشتن هم ندارم، یه عنوان پیدا کنم برم بخوابم. تا بعد ...
... فراموشکار ...