Virgool - ویرگول

7 کربلا در بیروت (1)

by

لبنان

1361-1367

اهل بیروتیم، افسوس، زاده شدیم
با صورت‌های قرضی و
ذهن‌های قرضی
افکارمان در بازار روسپیان زاده می‌شوند
و عمرشان را در تظاهر به باکرگی می‌گذرانند
خلیل حاوی، رود خاکستر

در تابستان 1361، بیروت شاهد اشغال، قتل‌عام و تخلیه بود. ایده‌ها و ایدئولوژی‌ها مردند. و سپس موجی سیاه آمد. ولی پیش از آن، بیروت قدیم باید از میان می‌رفت. فیض آن تابستان، قبل از این‌که مجبور به رفتن شود، شعری برای خداحافظی از شهری نوشت که پنج سال او را از خشم ضیا محافظت کرده بود. شاعر پاکستانی در سال 1357 به لبنانی رسیده بود که سه سال از آغاز جنگ داخلی‌اش می‌گذشت. ولی بازهم بهتر از تاریکی خفقان‌آوری بود که روی وطنش فرود می‌آمد. تاریکی در بیروت بیشتر ناشی از تیراندازی و قطع برق بود، و فقط باعث ایجاد وقفه در قدم زدن‌های صبحگاهی در بلوار کنار دریا یا شب‌های قهوه و سیگار در کافه‌های خیابان حمرا، در بخش غربی رأس البیروت می‌شد-که یعنی سر بیروت، که وارد دریا می‌شود. این خیابان، که اغلب با شانزلیزۀ پاریس مقایسه می‌شود، بیشتر شبیه محلۀ گرینویچ ویلجِ نیویورک بود، کانون تجربه‌های روشنفکری و هنری از دهۀ 1330 تاکنون، که در آن هر مُدِ سیاسی و هنری کافۀ خودش را داشت.

با رسیدن جنگ‌های نیابتیِ جنگ سرد به ساحل شام، شکاف‌های داخلی لبنان دهان باز کرد و بیروت کم‌کم چندپاره می‌شد، مرکزِ شهرِ جنگ‌زده به دو بخش شرقی و غربی، مسلمان و مسیحی، تقسیم می‌شد. جدا از آتش‌بازی‌های مرگ‌آورِ هرروزه، شهر همچنان جایگاه خود در مقام پایتخت مدرنیتۀ عربی را حفظ کرده بود، پناهگاهی برای تبعیدیان و مهاجرانی مانند فیض، بستری برای مناظره و گفتگو. در خیابان حمرا، روزنامه‌فروشی‌ها هنوز روزنامه‌ها و مجله‌های تمام حزب‌ها و نحله‌های فکری منطقه را می‌فروختند: هواداران عراق، هواداران سوریه، هواداران جمال عبدالناصر، منکران وجود خدا، هواداران خمینی، کمونیست‌ها، هواداران آمریکا. ویترین آن‌ها گواه عالم عربی بود که هنوز ایده‌ها و رؤیاهایی از آن می‌جوشید، در شهری که آزادیِ اندیشیدن به رؤیاها را فراهم می‌کرد و در دوراهی مدرنیته و سنت، نور آگاهی می‌افکند. در منطقه‌ای که حالا خراب‌آباد خودکامگی شده بود، بیروت حتی در میانۀ جنگ هم آزادی و خوراک فکری روشنفکرانی را می‌داد که از مصر تا پاکستان می‌آمدند. فیض به‌شدت درگیر سیاست جهان‌سومی و انقلابی بود، و خود را در آرمان فلسطین غرق کرد، شعرهایی در مدح چریک‌های فلسطینی می‌نوشت و یکی از آخرین دفترهای شعرش را به شخص یاسر عرفات تقدیم کرد، کسی که سربازان آزادی‌خواهش به نظر آمریکا و اسرائیل و دیگران تروریست و قاتل بودند. فیض در بیروت سردبیر مجلۀ لوتوس شد که فصلنامۀ ادبیاتی سه زبانه‌ای بود که بودجۀ آن را شوروی، مصر، آلمان شرقی و سازمان آزادی‌بخش فلسطین تأمین می‌کردند. فیض با مدرک زبان عربی که داشت توانست نخستین سردبیر غیرعرب مجله شود. به همراه همسر ماجراجوی انگلیسی خود، الیس، در شهری مقیم شدند که به آن‌ها اجازه می‌داد از راه دور با ضیا مقابله کنند. لبنان دهه‌ها افزون بر انقلابی‌ها، شاعران، نظریه‌پردازان، هنرمندان و هرگونه فعال مخالف را به خود جذب کرده بود. دولت ضعیف، هم رحمت بود و هم زحمت. در بیروت، دیکتاتوری نبود که نظرات را خفه کند-یا تفنگ‌ها را. جنگ این کشور کوچک مدیترانه‌ای را بیش‌ازپیش به پناهگاه بدل کرده بود، زمین تمرین زنده همراه با کازینوها و رستوران‌هایی که در دوره‌های آتش‌بس حتی ماهی سالمون دودی و خاویار هم سرو می‌کردند. صف نان و مشکلات اقتصادی هم بود، قتل‌عام و همایش‌های ادبیاتی هم بود. همۀ سازمان‌های جاسوسی دنیا در شهر بودند: سیا، کا‌گ‌ب، موساد.

عرفات، افرادش، و انواع گروهک‌های فلسطینی هنوز چنان آزاد می‌چرخیدند که انگار مالک نصف کشورند، شاخک‌های حضورشان بسیار فراتر از پایگاه‌های مرز اسرائیل در جنوب بود. طرفداران لبنانیِ آن‌ها به نقض حاکمیت ملی کشور خود توجهی نداشتند. دشمنانشان پرشمار و بی‌رحم بودند و با کشتار و خونریزی‌های خشن می‌خواستند پرچم فلسطین را از لبنان حذف کنند.

اما پیش از آن، در ساعت 10:30 آن شب 17 خرداد، یکی از بزرگ‌ترین شاعران لبنان، خلیل حاوی، تفنگ شکاری را برداشت و به سر خود شلیک کرد، در بالکن خانه‌اش در غرب بیروت، نزدیک فضای سبز دراز دانشگاه آمریکایی بیروت، همان‌جا که در آن تدریس می‌کرد. در هیاهوی جنگ، هیچ‌کس صدای شلیک را نشنید. او که از مسیحیان ارتدکس یونانی و متولد سال 1298 بود، در روستای کوچکی در لبنان به نام شویر به دنیا آمد. حاوی در شعرهایش از عشق می‌نوشت، ولی بیش از آن، آرزوی تغییر سیاسی و فرهنگی در منطقه‌ای را می‌سرود که به‌شدت در جستجوی راه فرار از شکست و غصه بود. نوزایی فرهنگی و سیاسی اعراب در قرن‌های 19 و 20 میلادی انگار مال گذشته‌های بسیار دور بود. این نوزایی عربی یا النهضت، که واکنشی به رکود فکری دوران عثمانی و طلب اصلاح در رویارویی با برتری نظامی اروپا بود، بی‌نهایت ادبیات و شعر، سینما و موسیقی، رسانه، رویکردهای آموزشی جدید، متفکران مدرنیست، و دانشمندان سکولار و مذهبی تولید کرده بود، همچون سلفی‌های مدرن، مثل محمد عبده. درخشش فکری در نیمۀ دوم قرن بیست میلادی از قاهره به بیروت رفت. ولی هیچ نظم نوین و بهتری ظهور نکرد. دلیل‌های فراوانی برای ناکام ماندن این دوران روشنگری وجود داشت، ازجمله سرکوب استعمارگران و کودتاهای مکرر آمریکا که حاکمان ظالم را در سرتاسر خاورمیانه به قدرت رساند. بلوغ سیاسی و فرهنگی منطقه متوقف شد. نسل شخصیت‌های برجستۀ نهضت، مانند حاوی، همچنان به پل زدن به نسل جوان امید داشتند تا بتوانند راهی به‌پیش پیدا کنند. حاوی در شعری در سال 1336 به نام «پل» نوشت:

صبحگاهان شادمان از پل می‌گذرند
دنده‌هایم چو پلی مستحکم برایشان کشیده شده
از غارهای شرق،
از باتلاق‌های شرق
به شرق نو
دنده‌هایم چو پلی مستحکم برایشان کشیده شده.

ولی در آن شب شهریور، با تانک‌های اسرائیلی که به سمت بیروت می‌خزیدند، حاوی یا به این نتیجه رسید که نمی‌تواند آن پل باشد یا پذیرفت که شرق نویی وجود ندارد. مردی بسیار حساس و متفکر، سوختۀ شعر خویش، ملی‌گرایی عرب را با آغوش باز پذیرا شده بود و از ناکامی‌های آن به‌شدت در عذاب بود. آرزوهای بزرگ عرب که نافرجام ماند و رنجی که وطنش را می‌خورد، حاوی را پیرتر و ساکت‌تر کرده بود. در شصت‌ودوسالگی، شانه‌های افتاده‌اش دیگر نمی‌توانست بار سنگین بی‌عملی و ناتوانی رهبران عرب در رویارویی با اشغالگری اسرائیل را تاب بیاورد. صبح همان روز در دانشگاه از همکارانش پرسیده بود: «اعراب کجایند؟ لکۀ ننگ را چه کسی از پیشانیم پاک خواهد کرد؟» صبح فردا جسد او را در بالکن یافتند.

https://files.virgool.io/upload/users/138461/posts/wxjvbwmlaf5h/2pkzyat9dicy.jpeg
خلیل حاوی

حاوی به آسمان‌ها رفت و فیض و الیس تصمیم به برگشت به جهنم دیکتاتوری ضیا گرفتند، انگار می‌دانستند این اشغال به زایش چیزی خواهد انجامید که از هر آنچه تاکنون دیده بودند بیگانه‌تر خواهد بود. فیض و الیس همان تابستان از شهرِ محاصره‌شده فرار کردند و از خود نامه‌ای عاشقانه خطاب به بیروت به‌جا گذاشتند:

بیروت، گوهر جهان
آسمانی مجازی روی زمین!
وقتی آینۀ چشمان خندان کودکان
تکه‌تکه شد
این ستاره‌های کوچک حالا
شب‌های شهر را چراغان می‌کنند
و سرزمین لبنان را روشنی می‌بخشند.
بیروت، گوهر جهان...
این شهر از ازل اینجا بوده،
و تا ابد خواهد ماند
بیروت، گوهر جهان
آسمانی مجازی روی زمین!

بیروت آن تابستان جهنم روی زمین بود. فیض عنوان شعرش را «شعری برای کربلا در بیروت» گذاشت، به یاد شهری که به‌ناحق شهید شد. فیض بسیار سکولار بود، ولی خدا را باور داشت. رابطه‌ای روحانی با دین داشت؛ نمادها و تمثیل‌های اسلامی در نوشته‌هایش فراوان دیده می‌شد. ندانسته، اشاره‌اش به کربلا در بیروت پیشگوییِ آمدن فرقۀ شهادت و عزاداری ابدی برای امام حسین شد. برخی فکر می‌کردند این پاسخی است به پرسش حاوی دربارۀ این‌که چه کسی ننگ را از پیشانی‌اش پاک خواهد کرد.