Virgool - ویرگول

طنز رستم و اسفندیار (قسمت دوم)

by

ز اقساط وامانده آسوده ای

در نیکبختیت بگشوده ای

دهم چون تو را سکه ای زرنشان

رها گردی از فقر ای پهلوان

از این رو شدم عازم جنگ تو

فتادم ولی حیف در چنگ تو

پس ای پهلوان، رستم نامدار

بر آور ز رویین تن اینک دمار

بیا جان من گیر با تیغ تیز

بکش خنجر خویش و خونم بریز

که نابرده ام بهره ای از رفاه

اگر چند بودم نگهبان شاه

به جز رنج دوران چه افزوده ام

چو جانم بگیری من آسوده ام

تهمتن چو از رازش آگاه گشت

خروشش بدل با غم و آه گشت

ز اندوه رویین تن پهلوان

بگردید آن کوه آتش فشان

دلش پر ز غم ، سینه اش چاک چاک

فکند آن زمان خنجرش را به خاک

برون جامه ی رزم کرد از برش

بزد نعره و کوفت او بر سرش

قد سَروگون تهمتن خمید

همی اشک بر چهر رستم دوید

که بیچاره اسفندیار دلیر

نشاید که گردد بدین سان اسیر

بباید که این عرصه ی کار زار

به پایان رسد گر چه بی افتخار

وگر چه بود خصمم اسفندیار

ولی خصم تر از وی آمد دلار

ادامه دارد ...

https://files.virgool.io/upload/users/69719/posts/xxp7xei4xijt/va9fykfxj3on.jpeg